معرفی وبلاگ
خداوندا؛ ميخواهم هماني شوم كه تو خواهي / نه هماني كه شوي برايم و من ميخواهم ! / خواهان آنم كه شوم برايت و تو خواهي / خواست من همان شود كه تو ميخواهي............................. *************************** منم آن شاعر تواب كه در آخر عمر / روي قله ي پر از قافيه ها / و تو مسجدي پر از خاطره ها / گاهي سجده و گاهي يه نيم نگاه / و بدنبال پر از حساي خوب / با لغاتي كه نشان دهد يادي به اوست / بنويسم شعري نو رو چكنويس / تا خدا گويد : تو اي بنده من / تو در اين جاي قدمگاه / فقط از ما بنويس ( تنظيم: داريوش دوسراني )
دسته
محرم و صفر
ادبستان
معلم و آموزه هایش
نماز ستون دین
رایانه، موبایل و فنی
حرفهای دین 2
حرفهای دین 1
هنر زنان ایرانی
پزشکی و سنتی
خبر و ورزش
از هر دری سخنی
لینکستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 176065
تعداد نوشته ها : 143
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب


ترا دوست دارم و به یادت هستم، بخاطر همین برایت شعری ساخته ام و تو می توانی آنرا در این فاصله دور که از هم هستیم، چشمانت را ببندی و شعر مرا با خودت زمزمه کنی و من هم در خیال خودم تر ا به تصویر می کشم تا به زمزمه کردن تو گوش دهم.

پس اگر با من موافق باشی بیا از همین حالا با همدیگر انجام دهیم و برای شروع با هم تا عدد سه بشمریم.

من آماده هستم... آیا تو هم آماده هستی...؟

1

2

3

شروع کنیم...

 

داریوش دوسرانی (TAVABAM)


دسته ها : بدون موضوع
چهارشنبه 30 4 1395 17:18

«گفتگویی با پدر بر سر مزار او در آخرین جمعه سال 1390»

 سلام به تو ای پدر؛

 پس از سالهای طولانی و کمی رهایی از مشغله های روزمره گیم؛ نه در سالروز اوج گرفتن روح والایت به آسمان و وصل به خدای متعال، که کمی دیرتر از آن بر سر مزارت آمده ام تا با تو که زنده تر از دیگرانی؛ درد دلی کرده باشم. من میدانم که چه سختی هایی تو بابت فرزندانت داشته ای و در رساندن ما به رشد عقلی چه رنجها و مشقت هایی را تحمل نموده ای. هر چند ما فرزندانت هم با جان و دل می خواستیم که در اینکار با تو همراه باشیم ولی شکوه و مردانگیت هیچگاه قبول نمی کرد و تنها خود می خواستی، که تمام دشواریها را به جان بگیری. من این درد را که چندین سال در دل نگه داشته ام، تمام و کمال به مادر هم که سایه سعادت من است گفته ام و تو هم سالهاست که در پیش ما نیستی و در خاک به آرامی آرامیده ای. البته گفتن این حرفها شاید آنقدرها هم جایز نباشد ولی من به اینجا و همین حالا در خیال خود که ترا همیشه و همه حال به یادت دارم به دیدنت آمده ام و بر سر مزارت نشسته ام، تا با هم از گذشته های دور که در همین نزدیکیها از دستش داده ایم یادی کرده باشیم  و دوباره چندان هم مایل نیستم تا بدانم تو از دل من بیخبری یا نه، زیرا تو از ما مرده های متحرک به آن آگاه تری و زنده تر. و اما سخن آخر؛ سال نو بر تو مبارک، روحت شاد و پر از نشاط و همیشه بوده و خواهد بود یادت با ما...

 

1390/12/28 

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

 «او رُباب من است»

من دست آن زنی را بر روی چشمانم می گذارم که بهتر از نام «مادر» نام دیگری برایش ندارم. او مادر من است و من یکی از دردانه هایش. او تنها کس من و همچنین تنها «رُباب» من است که خداوند مرا و دیگر فرزندانش را به او هدیه داده است. صبر و شکیبایی او بی مثال است و بهتر بگویم مانند او مانندی ندارد، زیرا او در سخت ترین لحظات،  دشواریهای زیادی را به جان خریده است تا من و نیز دیگر عزیزانش و همینطور دیگر همنوعانش، هیچگونه ناراحتی و ناخوشی را با چشمان و دیدگانمان نبینیم. او به فرزندانش بسی مهربانیها و محبتها کرده است که برخی دوستش داشته اند و دارند و بعضی...

ما هم مادر را به نیکی و فراوان دوست داریم، حتی با همین دستهای خالیمان که تاکنون  نتوانسته ایم برایش فرزندی و نوکری کنیم.

او در تحمل سختیها شانه های استقامتی دارد و کوله باری از زحمات ما را به دوش خود کشیده است تا من و دیگر دردانه هایش و حتی افراد خارج از خانواده خود را به هیچ زحمتی مبتلا نشویم تا به سلامت بمانیم.

ولی افسوس و صد افسوس، که پاهایش دیگر توانایی ندارد و او را یاری نمی کنند، تا مانند گذشته که کودکی بیش نبوده ام با همدیگر قدم برداریم و برایم راه رفتن را بیاموزد. او نه تنها دیگر پایی و یا نایی ندارد که اکنون، دیگر هوش و ادراکی ندارد و گویا می خواهد خود را با مرگ سازش دهد و قصد رفتن به دیار دیگری دارد؛ یعنی همان دیاری که برای هر یک از ما، زمان آن از سوی خداوند معلوم می باشد و ما از آن غافلیم.

مادرم؛ تنهایم نگذار که ترا بیش از جانم دوست دارم...

یا ارحم راحمین؛ فقط یک خواسته از تو دارم، به او بار دیگر امید زندگی عطا فرما و من را در پیش او امیدوارتر... 

1391/5/25

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

«وقت نیست مرا، تو ای غمها»

 

روزی از همین روزها

باز میمانم در این روزها

مرا چه حاصل که ساعتها

به انتظارها بنشینم، در این سالها

دیگر به که گویم، من این رازها

که همنوا کُندم، با این سازها

آخر پُر باریده ام، من این اشکها

چرا ندیده ام، من این دردها

وقت نیست مرا، تو ای غمها

رها کن دیگر مرا، تو با این حرفها

عمر گرفته این تنم، در این بادها

که با خود ببرد مرا، همین طوفانها

 

تنظیم شعر: داریوش دوسرانی (tavabam)

دسته ها : بدون موضوع
چهارشنبه 25 5 1391 12:16

  اي پرنده؛ من هميشه از كوچكي به تو غبطه مي خورده ام

  هنوز هم اينگونه هستم، دوست دارم مانند تو با بالهايي به هر كجا كه بخواهم هجرت كنم

  تو با چنين خلقتي كه خداوتد به تو نصيب كرده است مي تواني به هر كجا كه بخواهي پرواز كني

  در هر كجا كه بخواهي آشيانه اي بسازي بدون آنكه بابت آن هزينه اي بپردازي

  درخت هاي فراواني در مسيرت مي يابي و هر يك را بخواهي براي سكنا برمي گزيني

  بر روي شاخه هاي آن لانه اي مي سازي و با جفت خود با خطراتش مي گذراني

  اما من مانند تو زاده نشده ام و زمين مرا به سختي زمينگير كرده است

  وابستگي هاي من بيش از تو است كه حتي دل بستگانم به من هم وابستگي ندارند

  آنها را در ذهن مي پرورانم تا عشق را در عمل به آنان و در وجودشان زنده كنم

  اما افسوس كه راه مرا به كج فهمي مي پندارند و از من دوري مي كنند

  با اينحال مرا در بند خود نگاه ميدارند تا خود را بارورتر نمايند

  و اين چنين است كه ريشه ام خشكيده و اميدي به رهايي ندارم

  كاش خداوند مرا مانندت بالهايي ميداد تا بعد از تجربه اطرافيانم پرواز ميكردم

  و در تنهايي خود همراه با سكوتي بر روي هر درختي آرامشي مي گرفتم

  سكوت آزادي است و رهايي از قيد و بندهايي كه مانند زنجير به پاهايم بند است

  من اين آرامش را و سكوت را به دور از هياهو و گرفتاريهايش دوست دارم

  آري؛ اي پرنده خوب دركم كرده اي دوست دارم مانند تو باشم و مثل تو پرواز كنم...

 

  تنظيم: داريوش دوسراني (tavabam)

دسته ها : بدون موضوع
شنبه 21 5 1391 9:7

با سلامي چو بوي خوش آشنايي به ياران گرامي كه تا فاصله هاي دور دست از همديگر دور هستيم ولي حس و اعتقادتمان به هم نزديك است و نيز سپاس به تمامي صداقت و درستي پندار ، گفتار و كردار پاكي كه در زندگاني پاك خود داريد و از اين لحاظ هم به ياد اين حقير در مدت دوري هم بوده ايد و بسي درود بيكران تمامي فرشتگان هفت آسمان عالم كه ماندگاري باشد بر شما ياران ماندگار . لازم است بعرض برسانم اينجانب مدتي كوتاه بوده است بدليل بيماري و بستري در بيمارستان ، از محفل شما عزيزان گرامي به دور بوده ام و اكنون رخصتي مختصر پيش آمده است تا مزاحمتي ديگر با شما داشته باشم و همچنين نسبت به هم نظراني كه در اينمدت مطالب و نظرات خودشان را در وبلاگم درج نموده بودند تشكر و قدرداني خالصانه خودم را مخلصانه اعلام داشته باشم و علي الخصوص به آن دسته از دوستانم كه در خصوص مطلب " فقط براي تو مادر فقط تو..." اعلام نظر كرده بودند و اگر گفته باشم اين عزيزان با جملات دلنشين خود در خصوص مادر و ياد مادر بودن ، مرا با خود تا اوج آسمانها بردند و برگرداندند بي اغراق پر بيراهه سخن نگفته ام و از بابت همين منظر نيز بي نهايت سپاسگزارشان هستم . اميد است فرصتي ديگر پيش آيد و اجازتي ديگر باشد تا در آينده نزديك ، ارتباطي ديگر با شما دوستان عزيز و سروران گرامي داشته باشم . از خداوند متعال آرزوي توفيق و سربلندي و سلامتي تمامي شما ياران عزيز خودم را در وجب به وجب خاك عزيز كشورمان ايران خواهانم و اميد است در پاسداري و نگاهباني ميهن عزيز خود از دست شيطان صفتان و دشمنان كور دل و منافق به آن كوشا و پايدار بوده باشيد ، انشاءالله.

  من شناختمت تو اي يار

  ترا بارها مي شناسم

  تو ربودي اين دل زار

  حالا باز مرا تو بشناس

 

  با تشكر از صبر و حوصله شما

  داريوش دوسراني ( tavabam )

دسته ها : بدون موضوع
يکشنبه 31 2 1391 12:20
X