معرفی وبلاگ
خداوندا؛ ميخواهم هماني شوم كه تو خواهي / نه هماني كه شوي برايم و من ميخواهم ! / خواهان آنم كه شوم برايت و تو خواهي / خواست من همان شود كه تو ميخواهي............................. *************************** منم آن شاعر تواب كه در آخر عمر / روي قله ي پر از قافيه ها / و تو مسجدي پر از خاطره ها / گاهي سجده و گاهي يه نيم نگاه / و بدنبال پر از حساي خوب / با لغاتي كه نشان دهد يادي به اوست / بنويسم شعري نو رو چكنويس / تا خدا گويد : تو اي بنده من / تو در اين جاي قدمگاه / فقط از ما بنويس ( تنظيم: داريوش دوسراني )
دسته
محرم و صفر
ادبستان
معلم و آموزه هایش
نماز ستون دین
رایانه، موبایل و فنی
حرفهای دین 2
حرفهای دین 1
هنر زنان ایرانی
پزشکی و سنتی
خبر و ورزش
از هر دری سخنی
لینکستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 180958
تعداد نوشته ها : 143
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب




شب بود و هوا سرد و برفی
پسرک در حالیکه پاهای برهنه‌اش را

روی برف جابجا می‌کرد

تا سرمای برف کف پیاده‌رو کمتر آزارش بدهد

صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه

و به داخل نگاه می‌کرد
در نگاهش چیزی موج می‌زد،

انگاری که با نگاهش، نداشته‌هایش را

از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هایش آرزو میکرد
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت،

کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت

و بعد رفت داخل فروشگاه و سپس چند دقیقه بعد
در حالیکه یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد
- آهای، آقا پسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت

چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم،

کفش ها را به ‌او داد

پسرک با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:
- شما خدا هستید؟
- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!

- آها، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید!


با تشکر: داریوش دوسرانی (tavabam)

ایمیل: darioush_13432000@yahoo.com

اینستاگرام: hichkasbamannist





دسته ها :
سه شنبه 9 9 1395 15:26
X