بسمه
تعالی
بنام خداوندی که همه ما را
به سمت حسین هدایت نمود
تا صبر و استقامت ایشان را آنگونه
که او می خواهد بیاموزیم
نه آنگونه
که از خود آموخته ایم
مصاحبه قسمت دوم محمد باعزم از بخش
تاریخ و سیره معصومین تبیان
با دکتر رجبی دوانی
تاریخ: یکشنبه 1395/7/18
در قسمت دوم مصاحبه با دکتر رجبی دوانی نحوه شهادت شش ماهه حضرت ابی
عبدالله الحسین سوال شد.
آیا حضرت
امام حسین علیه السلام با بالا بردن علی اصغر، تقاضای آب کردند؟ نحوه شهادت علی
اصغر علیه السلام همان گونه است که در نقل ها آمده است؟
در مورد شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام باید گفت که دو نقل وجود دارد. یک نقل در مقتل خوارزمی است که امام حسین علیه السلام از خیمه خود شنید که این طفل از تشنگی هلاک می شود اگر امکان دارد برای او آبی آورده شود، که امام حسین علیه السلام او را جلوی لشگر دشمن آورد و فرمودند اگر با من سر جنگ دارید این طفل چه گناهی دارد که تشنه است؟ در این هنگام حرمله او را هدف تیر خود قرار داد و به شهادت رساند.
او می توانست امام
را هدف قرار دهد اما با این کار خواست داغی را بر دل امام حسین (ع) بگذارد.
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمی زد که چنین سر برسد
پدرش زچیز زیادی نمی خواست، فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد؟
خون حیدر به رگش در تاب و تاب است
بگذارید علی اصغر به سن علی اکبر
برسد
ای تیر خطا کن هدفت قلب رباب است
یا که حنجره ی سوخته ی تشنه آب است
کوتاه بیا سه شعبه ی تیر، کمی آرام
هوهو نکن، این شاپرکِ تب زده خواب
است
او آب طلب کرده فقط، چیز زیادی نیست
گیرم که نداند!، ولی این چه جواب
است؟
با تشکر: داریوش
دوسرانی (tavabam)
وبلاگ: http://tavabam.tebyan.net
ایمیل: darioush_13432000@yahoo.com
اینسناگرام: @hichkasmannist
بسمه تعالی
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
بنام خداوندی که حسین را، در
سر راهمان قرار داد
تا معنای زندگی را، بیش از بیش
بدانیم
@@@@@@@@@@@@@@
در اینجا هیچ کس، با من نیست
و نیست هیچ کس، و اگر هست
که تنها خدا هست
و اوست که تنها، خدا است
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
سالهای سال فکر میکردم که در بهشت
زندگی میکردم،
اما ندایی در آخریت ثانیه های عمرم
ندایی آمد و گفت:
تو تا الان در جهنم بودی! و از این
امتحان الهی سربلند بیرون آمدی
حالا، پایان عمر تو قرا رسیده است و
خداوند امر فرموده است
که تو باید به بهشت وارد بشوی و تا
ابد در آنجا بمانی
برخیز و ازاین لطف الهی سپاسگزا
او باش،
که او خدایی مهربان و
بخشنده است
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
سخت، سخت است؛ چون خودِ سخت، سخت
است
پس سختی هم، سخت تر می باشد
سختی می باید بود، تا سختی را کشید
و سختی باید کشید، تا که به آرامش
رسید
عنصر به آرامش رسیدن نیز، عقل است
و با عقل می توان، از سختی ها گذشت؛
تا که باز به آرامش رسید
دیگر دورة، فصل خزانِ خوی وحشیگری؛ به
سر رسیده است
و عقل در فصل بهاران است، که
بارورتر و شکوفاتر می شود
محرم برای ما، فروردین جان است
و عاشورا برای ما، بهار ایمان
@@@@@@@@@@@@@@
سلام می دهد هر صبح، نوکری گمراه
سلام به مَردترین، مَردِ عشق،
ثارالله
السلام علیک یا اباعبدالله، یا حسین
@@@@@@@@@@@@
متن و شعر از: داریوش دوسرانی
وبلاگ: http://tavabam.tebyan.net
ایمیل: darioush_13432000@yahoo.com
اینستاگرام: @hichkasbamannist
یا حسین
چه شد که در این روزها
که تو بیش، در ذهن و
یادمی
چه شد که در آن ایامان
کوفیان نبودند با تو،
دمی
که نفرین باد بر آنان،
در هر دمی
که نسل شان نیز هست، دَم
دَمی
حالا روزهایت را، در
پیش رو داریم
هر ثانیه اش را به
یادتیم، دم به دمی
چه دمی دارد آن نوحه
سرایی را
که با صوت خوشش، از تو
می خواند، دمی
یا حسین؛ ما مردمانی،
چون کوفیان نیستیم
تو هم پیش خدا،
شفاعتمان کن، در این دمی
یا حسین
شعر از: داریوش دوسرانی
(tavbabam)
ایمیل: darioush_13432000@yahoo.com
پایگاه اطلاع رسانی انتخاب خبر
کد خبر: 8933 - منتشر شده در دوشنبه، 12 مهر 1395، 05:42
حجت الاسلام محمد
ادریسی:
عبرتها در پشت
پدیدهها و حادثهها کمین کردهاند تا آدمی آنها را ببیند و بشناسد و گرفتار بیکاری،
کمکاری، دوباره کاری، کندکاری و خرابکاری نشود. پس عبرت بین باشیم؛ حتی اگر هم
کور مادرزاد آفریده شده باشیم و اگر عبرت نگیریم خودمان مقصریم نه خدا که در هر
عبرت گرفتنی چشم باز شدنی هست.
عاشورا یک اتفاق نیست،
بلکه یک جریان روان زنده است که ادامه دارد و مثل روز حسین هیچ روزى نیست و سلام
بر آنها که با او بودند و هستند و نفرین بر آنان که در مقابلش ایستادند و به هیچ
رسیدند، به هیچ.
دیدگاه متفکران و
نویسندگان و سخنرانان درباره امام حسین (ع) و فلسفه قیام و آنچه درعاشورا گذشت
همچنان شیرین و البته مختلف است و یکی درس مبارزه و حماسه و بعضی دیگرهم احسان ،
فتوت و جوانمردی، غیرت ،وفا ،رضا ، آزادمردی، وخلاصه این که هر کسی درس ها و پیام
ها و عبرت هایی را از این نهضت گرفت و انتقال داد اما هنوز ناگفته ها از حقایق
عاشورا بسیار هست که اگر روزگار و زمان آن فرا برسد به ما خواهد رسید.
یک طرف عربده ها بود و
فتنه ها و مفتون ها و یک طرف هم باصر و بصیرت و آرامش ها و این امام حسین علیه
السلام بود که از خود و فرزندان خود و از تمامی هستی خود بخاطر انتخاب خویش گذشت و
ماندگار شد و آنها که انتخاب و هدفشان، قدرت و ثروت بود و نتوانستند عشق به پست ها
و مقام های پست دنیا را پنهان کنند به هیچ رسیدند و هم از گندم ری افتادند و هم از
خرمای بغداد.
شهادت انتخاب امام حسین
(ع) بود و آنچه از عاشورا باید بدانیم تنها تعداد یاران و دشمنان حضرت نیست بلکه
ریشه ها و اهداف و زمینه های به وجود آورنده ی این قیام همیشه جاوید است که می
تواند برای همه ادیان و مذاهب و حتی بی دین ترین آدم ها وکشورها در جهان هم پر ثمر
باشد.
هدف قیام امام حسین (ع)
ریاست نبود که عبودیت بود و او فرزند همان پدری است که می گفت دنیای شما برای من
از آب دماغ بز و یا یک لنگه کفش کهنه وصله دار هم کم تر است مگر اینکه بخواهم حق
را به حق دار برسانم و براى خدا و دین و جامعهى مسلمین کاری کنم و باطلی را کنار
بزنم و در آخر بخاطر این شهید شد.
عبرت های عاشورا بی
شمار است و این شوخی نیست، آنها که دستشان را با خون حسین شستند، همان هایى هستند
که در زندگینامه و کارنامه خود قبل از این جریان از یک لقمه چرب و نرم نگذشتند. از
صندلی نگذشتند.از لیوان آب سرد و گرم نتوانستند بگذرند. از زیبا رویان نتوانستند
یوسف وار بگذرند. از اول شدن نگذشتند.از خشم برطفلکی نگذشتند. تا آنجا که
نتوانستند از گندم ری و خون دل حسین هم بگذرند.
با تشکر: داریوش
دوسرانی (tavbabam)
ایمیل: darioush_13432000@yahoo.com
بنام خداوند آگاه و دانا
که او میداند عزادار حسین را
کی هست لایق و کی نالایق
شیخ جعفر شوشتری:
از عظمت معجزه قرآن آن است که برخلاف دیگر کتابها،
تکرارش ملال آور نیست و بلکه لطفش هم بیشتر می شود. در مصیبت حضرت امام حسین (ع) نیز
همین گونه است، زیرا هرچه خوانده یا شنیده شود باز هم تازه است. دیگرآنکه نگاه
کردن به خط قرآن عین عبادت است و تلاوت و گوش دادن به آن هم عبادت. در مرثیه امام
حسین(ع) نیز به همین صورت است، چه خواندنش و گوش دادنش باشد عبادت است و چه گریاندنش
و گریه کردنش باشد نیز عبادت.
گاه از این همه نیاز
از این همه نتوانستن
دلم به رنج می آید .
از اینکه نمیدانم چرا
هستم و چگونه باید باشم .
و از همه تنهایی هایم
گریزانم .
و این همه ترس که نمی
گذارد آن چه درونم را به اتش کشید فریاد بزنم .
از این بعض که سالها نترکید
بیزارم .
انسان بودن سخت است .
سخت است شبیه هیچ کس
نباشی فقط شبیه خودت باشی.
سخت است که تنها خودت
، تنها مخاطب خودت باشی و هیچ کس نپرسد چرا و برای چه می نویسی.
درد است که می بینی
هیچ کس شبیه خودش نیست و اگر باشد تنهاست .
رنج می کشم از این
همه فریب از این همه دروغ .
رنج می کشم از این
همه دکانی که به اسم عشق و عقیده و ایمان گشودند.
خسته ام از این همه
تکرار از این همه سلام بی پایان و از عادت زیستن بیزارم .
خسته ام از خودم از
همه آنهایی که هیچ گاه خدا به یادشان نمی آید .
خسته ام از این همه
جهل از این همه ریا .
بیزارم از همه آنهایی
که نمی دانند و خودشان را به دانستن می زنند و بدم می آید از همه آنهایی که می
دانند و خود را به ندانستن می زنند .
گاه به همه باورهایم
کافر می شوم و به هست بودنم شک می کنم .
گاه از این همه سکوت
دلم می گیرد و دهانی می شویم برای گفتن حرف دیگران .
تا که قرآن بر نیزه
باشد و علی فقط یک شعار باشد ، تا که سیاهپوش حسین باشیم .
امام
حسین ( ع ) بیشتر از آنکه تشنه آب باشد تشنه لبیک بود ، افسوس که به جای افکارش
زخمهایش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش
را بی آبی نامیدند .
شریعتی
چه زیبا گفت : و حسین آن که عظمت رنج و شکوه شهادتش ، هر رنجی را آسان می سازد و هرمصیبتی
را حقیر.
خیلی وقت بود که گریه نکرده بودم.
داریوش دوسرانی (tavabam)
ایمیل: darioush_13432000@yahoo.com
بنام خداوند بخشنده و مهربان
که بخشش را به بندگان خود یاد داد
در ظهر یک روز سرد
زمستانی، وقتی به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه
مهر اداره پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود. او با تعجب
پاکت را باز کرد و نامه ی داخل آن را خواند:
تو ای بنده من، عصر
امروز به خانه تو می آیم تا تو را ملاقات کنم ... با عشق، خدا
او همان طور که با
دست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت، با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او
را ملاقات کند؟ او که آدم مهمی نبود.
در همین فکرها بود که
ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت: من، که چیزی برای
پذیرایی ندارم!
پس نگاهی به کیف پولش
انداخت و فقط مقداری پول
داشت، اما با این حال به سمت فروشگاه رفت و یک قرص نان و دو بطری شیر خرید. وقتی
از فروشگاه بیرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و عجله داشت تا زود به خانه
برسد و عصرانه را حاضر کند.
در راه برگشت، زن و
مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند. مرد فقیر به او گفت: خانم، ما خانه و
پولی نداریم. بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. آیا امکان دارد به ما کمکی کنید؟
او جواب داد:«
متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نان ها را هم برای مهمانم خریده ام.
مرد گفت: بسیار خوب خانم، متشکرم و بعد دستش را روی شانه همسرش گذاشت و به حرکت
ادامه دادند.
همان طور که مرد و زن
فقیر در حال دور شدن بودند، او انگاردرد شدیدی را در قلبش احساس کرد. به سرعت بدنبال
آنها دوید: آقا، خانم، خواهش می کنم صبر کنید.
وقتی به زن و مرد
فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد و بعد کُتش را درآورد و روی شانه های زن
انداخت. مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد.
وقتی امیلی به خانه رسید، یک لحظه ناراحت شد چون
خدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت.
همان طور که در را
باز می کرد، پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد: بنده
مهربان خدا، از پذیرایی خوبت و کُت زیبایت متشکرم ... با عشق ، خدا
داریوش دوسرانی (tavabam)
ایمیل: darioush_13432000@yahoo.com
بنام خداوندی که طبیعت دلنشین را
به انسان روی زمین ارزانی داد
یه بعدازظهر دلنشین
آفتابی رو چند میخری ؟
قیمت یک روزبارانی
چنده ؟
حاضری برای بوکردن یه
بنفشه وحشی توی یه صبح بهاری یه تراول بدی ؟
پوستر تمام رخ ماه
قیمتش چنده ؟
اگه نصف روز هم
بنشینی به نیلوفر سوسنی رنگی که کنار جاده دراومده نگاه کنی بوته اش ازت پول بلیت
نمی گیره .
چرا وقتی رعد وبرق می
زنه اززیر درخت فرار می کنی ؟!!!
می ترسی برق بگیرد
ترا، نه ، اون می خواد ابهتش رو نشونت بده . آخه بعضی وقتا یادمون میره چرا بارون
می آد .
این جوری می خواد بگه
که منم هستم .
هیچ وقت شده بگی دستت
درد نکنه ؟ شده از خودت بپرسی چرا تموم وجودش رو روی سر ما گریه می کنه ؟
هیچ وقت شده از
خورشید بپرسی که وقتی ذره ذره وجودش رو انرژی می کنه و به موجودات می بخشه ماهانه
چقدر می گیره ؟
چرا نیلوفر صبح باز
میشه و ظهر بسته میشه ؟
بابت این کارش حقوق
می گیره ؟
تا حالا شده به خاطر
این که زیر یه درخت بنشینی و به آواز بلبل گوش کنی پول بلیت بدی؟
قشنگترین سمفونی
طبیعت رو می تونی یه شب مهتابی کنار رودخونه گوش کنی .
قیمت بلیطش دل تومن !
تو که قیمت همه چیز
رو با پول می سنجی تا حالا شده از خدا بپرسی قیمت یه دست سالم چنده ؟
چقدر باید بابت اشرف
مخلوقات بودنم پرداخت کنم ؟
و خیلی سوال ها مثل
این که شاید به ذهن هیچ کدوم مون نرسه .
اون وقت تو موجود
خاکی اگه یه روز یکی از دارایی ها رو که داری ازت بگیرن زمین و زمان رو به بد و
بیراه می گیری .
پشت قباله ات که ننوشتن،
اینا همه لطفه
اگه صاحبش بخواد می
تونه همه رو آنی ازت پس بگیره !!
اگه روزی فهمیدی قیمت
یه لیتر بارون چنده ؟
قیمت یه ساعت روشنایی
خورشید چنده ؟
چقدر باید بابت
مکالمه روزانمون به خدا پول بدیم ؟ و...
***بسمه
تعالی***
**نام خداوند یگانه**
که غیر او یگانه دیگری نیست
پائیز آمده است تا بماند
و او سردی را، با خود آورده
اما آن یارعزیز، با رفتنش!
پس چرا گرمی را با خود می برد؟
******************
به او گفتم: سرزمینی؛ که در آن عشق،
موج می
زندکجاست؟اوگفت:همینجاست
گفتم: اما اینجا که کسی عاشق نیست!
گفت: پس تو هم، .... عاشق نیستی!
*********************
برایت شعر و کوزه اش را ، ساخته ام
از آشنایی با شما ، در طول آشنایی
مفتخرم فراوان و،خرسندازاین نیز
هرکجا که باشید،بیادتان هستم
****************
بنده کوچک خدا داریوش دوسرانی
بسمه تعالی
بنام خداوندی که عاشقانی
را با دل آفرید
ای دل/ هم غم تو و هم غم
یار
هر دو رفتند
نوید ای دل، ...................................................که
یار آمد
برخیز تو از این جایت، ...................................
که او آمد
تو دگر غمش مخور ......................................
که غم رفت
تو دِگر غصه مخور ................................... که
غمش رفت
هم غم تو و هم غم یار،
............ که رفتند در این خوابت
پس تو بیدار شو، ............
از این جایت و از این خوابت
تا با ساز و نوایی، ..........
و همان نغمه ی مرغ سحری را
بسرایی برایش و به دلش، و
حتی با حسِ عاشقانه ا ت
که فر اینجاست و این یار،
..................... همان ناز است
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
عشق های واقعی آن است که؛
دو دلدار به هم، خواهان همند
نه به عشق های زودگذران؛ که در دلانی، زود آیند و زود گذرند
شعر از: داریوش دوسرانی (TAVABAM)
وبلاگ: http://tvabam.tebyan.net
ایمیل: darioush_13432000@yahoo.com
بسمه تعالی
بنام خداوندی که نامش
بالاترین نامهاست
و من تنها او را ستایش می
کنم
روزی خواب دیدم که خداوند می
خواهد پیامبر دیگری برگزیند و به آمیان آدمیان بر روی زمین بفرستد تا به دستوراتی
که او تاکنون و از گذشته های دور تا به اکنون به پیامبرانش که از حضرت آدم (ع)
بوده تا آخرین پیامبر خود یعنی سید المرسلین حضرت محمد مصطفی خاتم النیین (صوات
اللهُ علیهمُ الاَجمعین که سلام و درود خداوند و فرشتگان خداوند بر او و خاندانش
باد) که دستور او را به اُمت های خود ابلاغ می نمودند، اینباز نیز به آنان بازگو
نموده و باز نیز یادآوری گرداند که: ای انسان؛ ما ترا مانند خودت آفریده ایم نه
مانند موجود دیگری و نعمتهای فراوانی را بر روی زمین به خاطت گسترانیده ایم تا تو
از یاد ما غافل نمانی و تنها آفریدگارتان را بپرستید و نگذارید حرص و آز دنیا شما
را از راه راست دور گرداند. پس به همان "اهدنا صراط المستقیم" که پیش از این امر نموده
بودم وارد شود تا دوباره بسوی من بار آیی. پس دشمنی را از میان خودتان بردارید و
با هم یک دل و یک زبان باشید که دوستی میان شما، شما را بیشتر به هم می رساند و
دوری تنها چیزی است که شیطان می خواهد از همدیگر داشته باشید.
تعجب کردم که مگر آخرین پیامبر
خداوند حضرت محمد مصطفی (ص) نبوده است؟ پس چرا خداوند می خواهد باز هم دوباره
پیامبر دیگری بفرستد؟ آنهم پس از گذشتِ این همه سال یعنی بیش از 1400 سال...!!!
شاید در نظم خلقتِ هستی دوباره می
خواهد تغییراتی را صورت و اگر این چنین است پس بعد از این جهان و هستی را چگونه
باید نگریست؟
در این افکار بودم که جبرئیل در
نظرم آمد و او گفت: خداوند ترا برگزیده است و از تو می خواهد که دستورات او را
دوباره بعد از پیامبرانش به تمام مردم روی زمین ابلاغ گرداندی، باشد که همه با هم
بسوی او شتاب داشته باشید و به راه راست هدایت شوید و به به آنان بگو که باز
خداوند فرموده است:
دست از نزاع و جنگ با همدیگر
بردارید و به آرامش برسید، همدیگر را ببخشائید، به همدیگر اُنس و الفت داشته
باشید. دست ضعیفان را بگیرید و او را یاری برسانید و به یتیمان مهربانی کنید، به
زنان خود احترام بگذارید و به فرزندانتان هم ارزش بدهید و مسئولیت بسپارید تا در
آینده بمانند و این را به نسل بعدی خود انتقال دهند تا نسلهای بعدی یاد بگیرندکه
زندگی بر روی زمینی که من شما را قرار داده ام و انچه را که به شما بخشیده ام
شیرین است و گوارا، پس آنرا به کام خود تلخ نگردانید که این شما را به هیچ مقصدی
نخواهد رساند.
من به جبرئیل گفتم:
همه اینها را از عهده ام برنمی
آید، من افتخار چنین جایگاهی را ندارم. از سوی من به خداوند بگو؛ من فقط بنده تو
هستم و فقط تو را می پرستم و شکرگزار تو به خاطر نعمتهایی که به عطا کردی می باشم.
همین که به من جان داده ایة خود نعمتی بس شایسته ای از سوی تو می باشد که به من
ارزانی داشته ای. پس مر بیش از این از خودت شرمسار نگردان که من چنین مجبت بیش این
را از سوی او ندارم.
این بار خداوند و بدون
واسطه جبرئیل به من فرمود:
تو اینکار را می توانی
انجام دهی تا دهنهای دیگران بیدار شوند و از سوی من به آنان بگو:
ای بندگان خدا؛ بسوی خدا بازگردید
و از او طلب مغفرت و بخشش نمائید و ما بقی کارها به عهده خودم است. پس من امر می
کنم که به من ایمان داشته باشید و میان خودتان صلح برقرار کنید تا به سعادت ابدی
برسید...
دیدم چاره ای دیگر ندارم و باید
امر او اطاعت نمایم، پس به خداوند گفتم:
خداوندا؛ این امر ترا با جان و دل
می پذیرم، اما نه بعنوان پیامبر گونه که به خود چنین اجازه ای را نمی دهم و خودم
را در جایگاه پیامبران تو لایق نمی دانم. چون من می دانم که آخرین پیام آور تو
همانست که ما او را بعنوان رسول خدا که نامش حضرت محمد مصطفی (ص) می باشد می شناسیم
و به او و به سخنانش که دلنشین بوده است و دوستش داریم ایمان آورده ایم.
پس من تنها بعنوان یکی از بندگان
تو بر روی زمین که میان آنان کوچکترین بنده تو هستم اینکار را انجام می دهم و به
من اجازه بده تا پس از اینکه از خواب برخاستم، تمام این لخظات را به صورت نوشته ای
در بیاورم و آنرا همچون نامه مسرت آمیز و همچون خبری خوش به همه زمینیان بفرستم تا
در دل آن تأثیر داشته باشد و امیدوارم این وظیفه خود را به خوبی انجام داده تا
آنان نیز همانگونه که فرموده ای از خواب غلفت بیدار شوند و انسان بمانند.
تنظیم از: داریوش دوسرانی (بنده
کوچک خدا - TAVABAM)
وبلاگ: http://tavabam.tebyan.net
ایمیل: darioush_13432000@yahoo.com
اینستاگرام: hichkasbamannist
بسمه تعالی
بنام خدا که
نام او برترین نامهاست
با سلام خدمت
همه عزیزان
من میخواهم
که حاشیه نروم و بروم سرِ اصل مطلب و داستانی از یک معلم مهربانِ خودم بگویم که
بچه های کلاسش، او را مهربان ترین معلم ها می دانستند و خیلی هم دوستش داشتند و
میخواهم از اون براتون تعریف کنم و البته این را هم بگویم که این داستان را برای
این دارم می گویم که از چند وقته دیگر قرار است مدرسه ها باز بشود و بچه ها هم با
روحیه ای شادِ بچگی خودشان و با همان روحیه ای که سال گذشته در مدرسه یشان داشتند
و خصوصا"معلمای مهربان هم داشتند بگویم.
امیدوارم بچه ها
امسال هم مثل سالهای قبل به حرف معلم هاشون گوش کنند و نمرات بالایی را بگیرند ،
چون در آینده حتما" به دردشان
خواهد خورد . خوب حالا باید داستانم را برای شما
تعریف کنم :
معلمون هر موقع که سر
کلاس درس می اومد ، همیشه به ما بچه ها می گفت :
بچه ها ساکت ، بهتره
که برای شماها از همین حالا از نمره ی 6 و 7 نگم که بعدش 8 تون بدجوری گرو 9 تون
میشه. از زیر 6 هم نپرسید که اصلا" فایده ای نداره و گفته باشم که تو همون پائین
پائینا می مونید! و هر چه هم پائین تر از 6 نمره بیارید که ان شاء الله اینطوری نمیشه ؛ به زیر صفر هم احتمالا" سیر نزولی خواهید داشت و اونجاست که دیگه یخ
شدنتون و منجمد شدنتون خیلی زیاده !
پس باید از 9 هم بالا
تر بیارید تا از 10 هم رد بشید و همینطور که ادامه میدین به نمره 16 برسید و البته
از اون هم باید رد بشید و جزء شاگرد اولی های تو کلاس تون باشین.
چون ما معلم ها، وقتی
چنین دانش آموزانی را می بینیم که داره تلاش خودشو میکنه تا درسشو خوب بخونه و
تمام درساش هم بالاتر از شانزده بشه، برای تشویق به ادامه دادنش و بهتر درس خوندنِ
تمام درساش، بهشون ستاره می دیم !
از همون ستاره هایی
که قبل از اومدنتون به مدرسه که کوچکتر از حالا بودید و تو عالمِ بچگیِ خودتون که
الانم ای یک_کم_کی کوچیک هستین ! شبا وقتی به آسمونا نگاه
میکردین پیش خودتون می گفتین:
اُو وَه، چقدر ستاره
ها تو آسمونه ! چقدر زیادن اینا ! کاش یکی از اینا مالِ من میشد ! یعنی ای خدا؛
میشه یکی از این ستاره ها دست مالِ منم بشه ؟
اما بچه ها از الان
باید بگم که این کافی نیست ! می دونید چرا ؟ واسة اینکه باید همیشه تلاش کنید تا
خودتونو به بالاتر از این نمره ها برسونید. یعنی اونقدر بالاتر که بهتره بگم
خودتون رو به اوج آسمونا برسونید و بتونید ستاره های بیشتری از تو آسمون جمع کنید
! اگه نمرتون از 16 بالاتر باشه ، واسه ی هر نمره بالاتر از اون ، ده تا ستاره
بهتون می دیم و اگر تو درساتون بیست بگیرین ، صد تا ستاره میدیم ! فکرشو بکنید که
صد تا ستاره ست، میدونید چقدر عالی میشه؟! وای خدای من؛ چقدر عالی میشه، دیگه بهتر
از این نمیشه ! خوب بچه ها؛ شما حالا می تونید از الان 20 بگیرید، به نظر شما کدوم
یکی از شماها می تونه بیشتر از 20 هم بگیره ؟ ما هم هر کدوممون دسامونو بالا می
بردیم می کفتیم: اجازه من ... من میخوام 20 بگیرم ، حتی از 20 هم بیشتر ! ببخشید
اگه خوب درسامون رو بخونیم و بهتر از 20 بشه ، شما اون نمره رو میدن به ما! معلم هم می گفت : خوب بچه ها ؛ گوش کنید که
میخوام براتون موضوع دیگه ای بگم ! شما که سال گذشته تازه وارد مدسه شده بودین ،
بالاترین نمرتون چی بود ؟ ما هم می گفتیم : اجازه ، 20 بود. علم بعدش می گفت : ببینید بچه ها ؛ شما که
پارسال بالالترین نمرتون 20 بود ، آیا من می تونم به شما بیشتر از 20 هم بدم؟ خوب
؛ معلومه که نمیشه ، چون تو مدرسه بالاترین نمره فقط 20 هستش و بیشتر از اینم از دست من کاری ساخته نیست ، ولی بدونید
که توی قلبم میدونم درسی که شما نمرة 20
گرفتین ، ارزشش کمتر از بالای 20 نیستش و این منو امیدوارم می کنه که من توی درس
دادنِ به شما دقت کردم و شما هم راه درستی رو انتخاب کردید که به من کمک کنید تا
درساتون همیشه نمرة 20 باشه .
آفرین بچه ها، حالا
میدونم که منو تو این یکسالی با هم تو کلاس می خواهیم باشیم ، ناامیدم نمی کنید ،
باشه بچه ها ، دقت کردین چی گفتم ؟
ما بچه ها هم با
خوشحالی داد می زدیم: بَ_________ لِهِ !
همیجوری اون می گفت و ما تکرار می کردیم ! و چقدرم اون لحظه برامون خوش می گذشت و
از ته دل با خنده می گفتیم:
بَ ____ لِهِ ، بَ_____ لِهِ ، بَ _____ لِهِ
بعدش معلم هم به
حرفاش ادامه داد و باز گفت:
خوب بچه ها؛ حالا
دیگه باید به درسمون برسیم، پس لطفا" همگی تون ساکت و خوب گوش کنید.
بچه ها چی گفتم ،
گفتم ساکت ! ... بچه ها گوش کنید چی میگم ! بچه ها
همة اینها را برای
این گفتم که همان دورانِ کودکی هامون که بازیگوش بودیم فقط فکر می کردیم که معلم
داره با ما بازی می کنه و معلم هم با حوصله می گفت : بچه ها ساکت ... لطفا"گوش کنید به درساتون چی میخوام بگم ،
به درس توجه کنید ! من میخوام شما آیندة بهتری داشته باشین ، پس اینقدر شیطونی
نکنید و فرداها که شما را باز دوباره می بینم ، دیگه بزرگ
شدین و هر کدام تون حواساتون جمع هستش . بعد از این که درس و مدرسه هاتون هم تمام بشه و کامل بزرگ می شید ، از تمامِ
اندوخته هایی از درسهاتون یاد می گیرید ، باید با موضوعات دیگر زندگی هم بسازین .
اونجاست که خودتونو باید بهتر از الانتون محک بزنید و بشناسید خودتون رو و یاد
بگیرین که وقتی بعد از چند سال باز هم به همدیگه می رسید ، چه جوری باید با هم
برخورد خوبی داشته باشید . اگر الان به درسها خوب گوش کنید ، حتما" اون روز هم به همدیگه احترام بهتری می گذارید
. خوب بچه ها ، دیگه وقتشه که درسها رو شروع کنیم. حالا از اون سالها خیلی وقت هستش که گذشته و الان
که یادِ معلمم می افتم ، خیلی براش احساسِ دلتنگی می کنم . نمیدونم اون الان کجاست
؟ اما اگه زنده باشه و هر کجا که باشه ، چون خیلی مهربان بودش ، از درسهای اون
خیلی چیزها رو یاد گرفتیم ، باز هم که همون مهربانی هاشو با من و همکلاسی هایم
تقسیم می کرد ، باز هم ادامه داشته باشه ، تا مثل من که شاگردش بودم ، بچه های
دیگه هم از درس مهربانی او خیلی چیزها یاد بگیرن و من تنها چیزی که از یاد گرفتم و
برام خیلی ارزش داره و این چیزی که از معلمم یاد گرفتم همیشه سعی می کنم با دیگران
همین برخورد را با اونها داشته باشیم ؛ یعنی ، با دیگران مهربان باشم ، حتی تو
همین سنی که حالا بزرگتر از اون سالها شدم.
اما حقیقت این داستان
سرگذشت کس دیگری بود و آن سرگذشت برای کسی نبود جزء خودم که آنرا در تخیلاتم ساخته
بودم . چون من همیشه آرزو داشتم که روزی معلم بشوم ، درست مثل همین معلمی که توی
تصوراتم بود. معلم بشم تا بتونم با همین روش به بچه هایی که فرزندانِ کشور عزیزمان
ایران می باشند ، درسِ زندگی یاد بدم و ازشون بخوام که فردا که
بزرگتر از حالا می شوند و اگه دلشان خواست معلم بشوند و از همین روشِ داستان
استفاده کنند. امیدوارم آن کسانی که از همین الان تصمیم گرفتند که معلم شوند سعی
کنند که در درجة اول خودشان درس زندگی را یاد بگیرند و این درسی که آموختند به
شاگردهای خوشان انتقال بدهند تا در جامعه ای در ان زندگی می کنیم همه فکرها سالم و
سلامت باشند و با همین افکار زندگی سالمی داشته باشند ... دست به دست هم دهیم به
مهر ، تا میهن خود را کنیم آباد.
در آخر شعری را که خود تنظیم کرده ام
نیز تقدیم می کنم به گرانسنگانِ تمام اعصار یعنی معلمان ایثار و دلدار که آنان
آدمیان را تا این دوران ، به واسطه
برگزیدگانی از میان آنان که از سوی خداوند متعال تمیز داده شده است، به راه راست و به سوی خدای یگانه که غیر او یگانه دیگری نیست
هدایت نموده اند و از یاد نبریم که شعل معلمی همان راه انبیایی است که مانند آنان
به مُریدان خود که در اینجا شاگردان کلاس درس او می باشند ؛ با علم روز و با شیوه
ای نوین ، آنان را آشنایت می دهند و آموزش شعف انگیزی را برای شاگردانش دارند تا آینده خود و سرزمین عزیزشان را با انگیزه ای
جاودانه و با توکل بر خداوند لایتناهی بسازند و سرافراز بگردانند ، اِن شاءالله .
شغل معلمی ، همان راه پیغمبریست
که هر طریقش ، بی تردید راه هدایتگریست
شغل معلمی ، بی شک که هیچ همتایی ندارد
شأن و مقامش نیز ، بی گمان هیچ نظیری
ندارد
شاگردان او در درس او ، سراپا گوش به
زنگ اویند
و در درسش که اگر احتیاج به تکرار باشد
، همگی محتاج به اویند
و او می داند که دانش آموزانش ، همه
فرزندان ایرانند
که فردای ایران را ، همانان می سازند
پس با عشق و ایمان ، مردم ایران به
معلم ارج می گذارند
و بچون آینده ای بهتر ، اولادشان را به
او و خدایش می سپارند
با سپاس فراون و تشکر بسیار
بندة کوچک خدا و ارادتمند شما
داریوش دوسرانی (TAVABAM)